ابان 95
م اه ابان هم از راه رسید وکیمیا خانوم سخت مشغول علم موزی بود و کمند خانوم هم تازه داشت دنیای اطرافش را می شناخت کیمیا یاد گرفته بود بنویسه بابا و کمند یاد گرفته بود بگه بابا ر وزها برای من تکراری شده بود وی خداارا شکر میکردم که همگی در سلامت هستیم .کیمیا ذوق خواندن و نوشتن داشت و کمند هم ذوق بازی با کیمیا را داشت و همین که بساط درس و کتاب باز میشد کمند همه ونا را میخواست . کمند باررورو ک یاد گرفته میرفت سمت اتاق کیمیا و ز میزد تو چشمای کیمیا تا باهاش حرف برنه و اگه کیمیا چیزی نمی گفت شروع میکرد به سرو صدا کردن . شبها با بابا امیر ماشین بازی میکردن و کمند هم به دنبال...
نویسنده :
مامان و بابا
9:13